Titanic på persiska |
تایتانیک شعری از میکائیل وییه، ترجمه سارا سرابی
با لرزشی در پایین عرشه آغاز شد.
و ما سرشار از حیرانی مهیب تر از وحشت
چراییش را ندانستیم تا کشتی نشت کرد
گفته بودند که مدرنترین کشی دنیاست
عرق ناشدنی
تو عکسی را که از بچه ها گرفته بودی برداشتی
و جواهرات و کلاه ات را
و من پلوری همراه داشتم. به گمانم دریا سرد است
آن هنگام که از کابین مان بیرون شدیم
دیدیم که دریا چقدر توفانی است
یک قطره اشک، شاید هم قطره ای آب روی گونه ات دیدم
ما تکه های چوب را دنبال کردیم
که خبر از محل نجات یافتگان کشتی می داد
بالاترین قسمت عرشه بود و باکلاس ترین
ما فراوان بودیم، اما نسبتا آرام
فقط آقایی از طبقه پایین خود را به طرزی ابلهانه در قایق جا داده بود
مردی را که پیش تر با او آشنا شده بودیم، دیدیم
او ما را به دختر و همسرش معرفی کرد
وقتی ما روی عرشه آمدیم کاپتان گفت
کشتی زندگی دیگر پیش نمی رود
حتما طناب برافراشتن کشی را کسی فراموش کرده بود
ما رفتیم سمت بار، و یک لیوان شامپاین مفتی گرفتیم
نوشیدیم، افتخار امپراتور و به افتخار خودمان
حالا کشتی باشتاب در حال غرق بود
این شتاب تند و تیز بود
بسیارانی پریدند توی آب
ولی ما خواستیم بمانیم در کشتی
موشها کشتی را ترک کردند تا خود را به خشکی برسانند
اما ما دست در دست هم روی عرشه ایستاده ایم
ما فکر کردیم دریا زیادی بزرگ است و سرد و وحشی
و در آن قایق ها، دیگر حتی برای یک نفر جا نیست
ارکستر کشتی شروع به نواختن کرد
خداوند به تو نزدیک تر است
گرچه کمی مسخره بود
اما با حال و روز ما جور بود
ما آخرین ذره امیدمان را از کف دادیم
به انتهای جایی که ایستاده بودیم سقوط کردیم اما
پرچم همچنان برافراشته است